ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یه روز یه عطیه بود که به یه خلافکار خفنکه کچل بود و کلت نداشت، کلت نداد.
داستان تموم شد.
یه روز یه پسر بود که اسمش cj بود که خیلی زشت بود و هی میگفت ساکت باشین
ساکت باشین. داستان تموم شد.
خب این یه قسمت جدیده که سرچشمه اش برادر گرامم بود . چون تو سفر از هر چیزی
یه داستان می ساخت که می تونید با خوندن این داستانا به چگونگی داستانش پی ببرید.
حالا اگرم خواستن کسی رو به بار کلمات زیبا ببندین ، اونو اونتخاب کنید.
یه روز یه دختری بود که یه بیماری عجیب داشت که از جمالاتش مشخص بود.داستان
تموم شد.
بچه براتون یه سبک جدیده داستان نویسی گذاشتم که برادر گرامم اونون به کار بسته منم ازش پیروی کردم. اونو با نام داستانای مرضی میذارم تو بلاگ
می خواستم دو تا پست از دلتنگی هام نسبت به کسی بزارم که هر بار یه مشکل پیش اومد و نشد. خب دیدم مثل اینکه ارزش نداره که حتی براش یه خط نوشت. بی ارزشیت رو تبریک می گم عزیزم.