ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خب این یه قسمت جدیده که سرچشمه اش برادر گرامم بود . چون تو سفر از هر چیزی
یه داستان می ساخت که می تونید با خوندن این داستانا به چگونگی داستانش پی ببرید.
حالا اگرم خواستن کسی رو به بار کلمات زیبا ببندین ، اونو اونتخاب کنید.
یه روز یه دختری بود که یه بیماری عجیب داشت که از جمالاتش مشخص بود.داستان
تموم شد.
بچه براتون یه سبک جدیده داستان نویسی گذاشتم که برادر گرامم اونون به کار بسته منم ازش پیروی کردم. اونو با نام داستانای مرضی میذارم تو بلاگ
می خواستم دو تا پست از دلتنگی هام نسبت به کسی بزارم که هر بار یه مشکل پیش اومد و نشد. خب دیدم مثل اینکه ارزش نداره که حتی براش یه خط نوشت. بی ارزشیت رو تبریک می گم عزیزم.
من به این نتیجه رسیدم که نباید هیچوقت اشتباه کنی؛ چون چه کارتو جبران
کنی و چه ازش بگذری، اشتباهت اثرشو رو زندگیت میذاره.
چون وقتی میای و یه اشتباه می کنی، تا بیای همون فکر کنی که بمونی و
ادامه مطلب ...
یه چن ثانیه پیش تلفن زنگید...رفتم برداشتمش...آغا خدا نصیب گرگ بیابون نکنه...یکی تو گوشی حرف میزنه آروم مث این فیلما که قضیه آدم دزدی در میونه...اول فک کردم ولیه..میگم چرا اینجوری حرف میزنی؟؟...میگه بچه ها خوابن...وا بچه ها بچه ها کین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/خدا این کیه؟؟؟؟؟؟؟من کیم؟؟؟؟؟؟؟/کلا قلبم سنگ کوب کرد...میگم کی هستی؟میگه خاله...این خاله اکشن من دارم...اصن فک و فامیله دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟