شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

پدرم

پدر ... واژه ای که با 15 سال سن هنوزبرایم غریب است. فقط او را از یک بعد شناخته ام. فقط او را به چشم یک منبع تامین مادیات می نگرم.

پدرم چین

 

پدر ... واژه ای که با 15 سال سن هنوزبرایم غریب است. فقط او را از یک بعد شناخته ام. فقط او را به چشم یک منبع تامین مادیات می نگرم.

پدرم چین و چروک هارا با کار کردن بر صورتش می نگارد، تا نیاز های مادی ام را بر طرف کند؛ اما او نمی داند که من پدری را تنها در خوراک و پوشاک و مسکن نمی بینم.

نمی شناسمش.او هم مرا نمی شناسد. می توانم بشناسمش و به جز یک منبع پول برایم یک هم سخ و هم درد باشد؛ اما او نمی خواهد. او نیز دختر را فقط از یک بعد شناخته است.

او مرا فقط به چشم یک جنس مونث می بیند که از خون اوست و او بزرگش کرده و چون بزرگش کرده، دختر باید وقتی بزرگ شد هر چه او بگوید را بی چون و چرا بپذیرد.

من باید بی چون و چرا حرف هایش را گوش کنم بدون داشتن استقلال، بدون داشتن حق انتخاب، بدون داشتن حق اظهار نظر.

اما من این پدر را پدر خود نمی دانم.من پدری می خواهم که فقط یک بعدی پدرم نباشد.پدری می خواهم که مرا بشناسد.پدری که به من محبت کند.

پدری که اشک هایم بر روی شانه های استوارش جان بسپارند. پدری که قلبش گنجینه ی رازهایم باشد.پدری که به من همانند چشم هایش اعتماد داشته باشد.

اما پدرم مرا نمی شناسد.او نمی داند دردهایم چیستند. نمی داند چرا گاهی شب ها اشک هایم از چشمانم فرار می کنند و در عمق بالشتم غرق می شوند.پدری که نمی داند گنجینه ی راز دخترش فلب کدامینیک از دوستانش است.

پدری که نمی داند من دوست پسر دارم یا نه؟اگر دارم برای چه؟اگر ندارم برای چه؟

پدرم مرا نمی نشناسد. به اعتقاداتم گوش نمی سپارد. حرف هایم برایش از پری کاه هم بی ارزش ترند.

پدرم همانند مادرم است. هر دو دوست دارند حرف حرف خودشان باشد.

پدرم با کارهایش باعث می شود من پنهان کار باشم. باعث می شود که شخص ناشناس دیگری نقش پشتیبانم را بازی کند.

پدرم با من کاری کرد که فقط در ظاهر به او احترام بگذارم و در قلبم برایش احترامی قائل نباشم.

اما با همه ی این ها وقتی گاهی حتی لحظه ای به نبودنش فکر می کنم دنیا را بی معنی می بینم.من اورا با همه ی بدی هایش دوست دارم درحالی که قلب او تهی از هر مهری برای من است .... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد