ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
موضوع:
؟ |
دغدغه ی من شاید دغدغه نباشد،شاید فقط تک نقطه ی غریبی باشد ته خط برای آغاز یک سر خط،شاید همان پله های صعودی باشند که می برندم به نقطه ی وجود....
وجود آدمی......وجود انسانیت،راست گفته اند که آدم بودن آسان است ولی انسان بودن سخت و دشوار.....
نمیدانم چگونه میتوانم مغر آشفته ام را آرام کنم و فقط بنویسم برای یک موضوع...یک موضوع که تمام زندگیم را در بر می گیرد...
زندگی که از کودکی سرشار از سئوال بود....سئوال هایی که علی رغم علامت سئوال تهشان در سطر بعدی جوابی برایشان پیدا نمی شد.سئوال هایی که هم پرتگاهی برای سقوط بودند و هم پله هایی برای صعود...علامت سئوال هایی که به خاطر جوابشان سه خط پایین آمدم و رفتم تا بیابم جوابشان را....ولی یا جوابی نبود یا اگر بود فراموش می شدند سئوال ها در گذر زمان و گاه هم آنقدر جوابشان ساده و سطحی بود که از سه خط باز هم دو خط باقی می ماند.
اکنون که خوب می اندیشم به نظرم باید از همان اول خودکار قرمزی بر میداشتم و خطی به درازای وجودم روی این دستور ادبیات می کشیدم و ته هر جمله ای ؛چه عاطفی،چه خبری،چه عمری و چه سئوالی...نقطه ای می گذاشتم و آغازی در سر خط...
آشفته خاطر مفنگی
...
اینم خوب بود