ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اگر امروز آخرین روز زندگی شما باشد...
آخرین روز امروز است.به گذشته می اندیشم.به گذشته،به روزهایی که در انتظار امروز لحظه ها را می شماردم،اما حال
آخرین روز امروز است.به گذشته می اندیشم.به گذشته،به روزهایی که در انتظار امروز لحظه ها را می شماردم،اما حال اما حال که امروز فرا رسیده است حسرت آن روز ها را می خورم.
لحظه هایی که می توانستم آن ها را صرف رسیدن به موفقیت کنم اما با غم و غصه هایی بیهوده و فکر کردن به امروز هدر دادمشان.
روزهای گذشته از دقیقه ها که به آرامی می گذشتند متنفر بودم و آرزویم پایانشان بود.اما حال حاضرم هر کاری را انجام دهم تا این دقیقه ها به آرامی بگذرند و به پایان خود نزدیک نشوند و من بازهم در این دنیای خاکی بمانم.
دنیایی که در آن در لجنزاری از غم فرو رفتم. گناهانی بی پایان مرا از خودم دور ساختند.گناهانی که با همدست شدن با غم در شادی را به رویم بستند.دنیایی که بس در آن از خیانت شنیدم،خیانت برایم عادی شد و خیانت کردم.دنیایی که بس در آن به مرگ اندیشیدم از لحظه های زندگانی باز ماندم.
حال با این چند ساعت اندک چه کنم؟چگونه بگذرانمشان؟با جبران گناهان؟
گناهان ... گناهان ... گناهانی که بی پایانند.آخر از کجای لیست بی آغاز و پایانشان شروع کنم؟از حق هایی که ناحق کرده ام یا از نماز های نخوانده ام؟
افسوس افسوس که حال فرصتی برای جبران ندارم.ای کاش این فرصت کوتاه عمرم را با کارهای ناشایستم نمی گذراندم.کاش به آنان که مرا دوست می داشتند احترام می گذاشتم و در نهایت بی رحمی با بد رفتاری آن ها را از خودم دور نمی ساختم و در نهایت نیاز تنهایشان نمی گذاشتم.
چه بی رحمانه به آنان پشت کردم و با زیر پا گذاشتن مهرشان، بدون هیچ احساسی قلب پر احساسشان را لگدمال کردم و خاطر عاشقشان را رنجاندم.
کسانی را تنها گذاشتم که حتی یادشان نیز همانند نامشان برجی است که همیشه به من پشت گرمی داده اند و پشتیبانم بوده اند.
کسانی که اسمشان با بوی مهر و محبت می آمد و آوای دلنشین نامشان هنوز که هنوزه گرمای لذت بخشی از دوست داشتن را در وجودم فریاد می زنند و با مهر و محبت و عشق بی پایان در کنارم بودند اما من نخواستمشان و از پندهایشان عبرت نگرفتم و آن ها را پس زدم.اما حال که در تنهایی آخرین لحظه ها را سپری می کنم افسوس داشتنشان را می خورم و دلتنگ آن ها شده ام.
حال می روم در تنهایی و خاموشی چشم هایم را برهم می گذارم.
چشم هایم را با یاد تمام کسانی که تنهایشان گذاشتم در حالی که مرا از اعماق وجودشان دوست داشتند و یادشان حتی حال هم با من است و وداع می کنم با همه ی این دنیای بی رحم....
عالی بود.